حضرت معصومه(س) فلسفه شيدايي است و غزل ماندن و بودن؛ نگين ايران است که در قم، شهر اقامه مي‌درخشد؛ ترجمان بلند عاشوراست و قصه‌ي با زينب همسفر شدن؛ معصومه (س) ضربت بالاي ارادت به ولايت است، قصه‌ي بلند مدينه تا مشهد است؛ معصومه (س) تفسير معصوميت است که روزگاري در مدينه طلوع کرد؛ اقامت غربت است در روزگار غربت نگاه‌ها و تفسير بلند تبعيت است از ولايت.

به گزارش خبرنگار دين ومعارف اسلامي خبرگزاري دانشجويان ايران(ايسنا)، دهم ربيع‌الثاني، سالروز وفات حضرت معصومه(س) است، ماهي كه در پي خورشيد توس، راه حجاز تا ايران را طي کرد و در هجرتي عاشقانه به ساوه رسيد و از آنجا به دارالمؤمنين قم آمد و رحل اقامت افکند و پس از 17 روز، دعوت خدا را لبيک گفت.  (1)

اين بانوي بزرگوار در سال 201 هـ ق، يک سال پس از سفر تبعيدگونه حضرت رضا(ع) به شهر مرو (خراسان جنوبي) و پيرو نامه عطوفت آميز امام رضا(ع) به همراه عده‌اي از برادران و ياران براي ديدار برادر و تجديد عهد ولايي خويش، راهي ديار غربت شد.

در طول راه به شهر ساوه رسيد و همراهان و يارانش با مأموران عباسي درگير شدند و عده‌اي از همراهان حضرت در اين حادثه غم انگيز به شهادت رسيدند. حضرت معصومه(س) درحالي که از حزن و اندوه، بسيار ناتوان شده بودند، با احساس ناامني در شهر ساوه با تفحص درباره شهر شيعيان راهي «قم» شدند. بزرگ خاندان شيعه اشعري، موسي بن خزرج با شور و شعف فراوان به استقبال حضرت شتافت و ايشان در منزل شخصي موسي نزول اجلال فرمودند. آن بزرگوار پس از هفده روز بيماري در سال 201 ه ـ ق در دهم ربيع الثاني به لقاء حق شتافت.

مشتاقان و دل سوختگان بعد از وفات ايشان، پيکر شريف آن حضرت را به سوي قبرستان «بابلان» - جايگاه کنوني حرم مطهر حضرت معصومه(س) - تشييع و تدفين کردند و بدين سان تربت پاک آن بانوي بزرگوار اسلام قبله گاه ارادتمندان به اهل بيت(ع) و دارالشفاي دل سوختگان عاشق ولايت و امامت شد. (2)

توصيه امام رضا(ع) به زئران خواهرش

حضرت رضا(ع) در فرازي از زيارت نامه معروفشان به ما آموخته‌اند كه در كنار مرقد آن بانوي مكرم خطاب به ايشان بگوييم: اي فاطمه! در بهشت از من شفاعت كن، چراكه تو در پيشگاه خداوند داراي مقامي بس ارجمند و والا هستي. امام صادق(ع) سال‌ها قبل از ولادت حضرت معصومه(س) در توصيف قم سخن گفته و آن مكان را حرم خاندان رسالت خوانده بودند. آنگاه فرمودند: به زودي بانويي از فرزندانم به سوي آن كوچ كند كه نامش فاطمه دختر موسي بن جعفر است و با شفاعت او همه شيعيانم وارد بهشت مي‌شوند.

به راستي كه حضرت معصومه(س) همچون جده‌اش حضرت زهرا(س) در معيارهاي ارزشي اسلام يكه تاز عرصه‌ها و در علم و كمالات و قداست گوي سبقت را از ديگران ربوده بود. همان‌گونه كه پيامبر اكرم در شان حضرت زهرا(س) فرمودند: «فداها ابوها»؛ ( پدرش به فدايش باد) حضرت موسي بن جعفر(ع) نيز در شان حضرت معصومه(س) فرمودند: «فداها ابوها» حضرت معصومه(س) هم نام حضرت فاطمه زهراست و در اين نام رازها نهفته است. يكي از رازها اين است كه در علم و عمل از رقباي خود پيشي گرفته و ديگر اينكه از ورود شيعيان به آتش دوزخ جلوگيري مي‌كند.

ثواب زيارت حضرت معصومه(س)

ايشان همچنين از نظر كمالات علمي و عملي بي‌نظير بودند. اگرچه مرقد مطهرش آشكار است و همانند مرقد مطهر حضرت زهرا(س) مخفي نيست، ولي مطابق مكاشفه‌اي كه براي بعضي از اولياي خدا روي داده است، امام باقر يا امام صادق(ع) فرمودند: كسي كه مرقد حضرت معصومه(س) را زيارت كند به همان مقصودي نايل خواهد شد كه از زيارت قبر حضرت زهرا(س) نايل مي‌شود.همچنين امام رضا (ع) فرموده‌اند« كسى كه حضرت فاطمه معصومه را زيارت كند پاداش او بهشت است.


برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 11 بهمن 1393برچسب:, | 22:25 | نویسنده : اصغر نوربخش |
























برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 9 بهمن 1393برچسب:, | 1:31 | نویسنده : اصغر نوربخش |

ادْهَم بن اميّة بن (عبدى بصرى) پدرش ابوعبدالله از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بود و از آن حضرت صلى الله عليه و آله و سلم نقل حديث كرد. وى در بصره سُكنى گزيد و در آن شهر چند پسر از خود به جاى گذاشت.

از امام باقر عليه السلام نقل شده است كه وى از شيعيان بصره بود و در جلسات منزل بانوى شيعى، ماريه دختر منقذ (سعيد) كه خانه وى محل تجمع و تبادل نظر بزرگان شيعه بود، شركت مى جست.

آن گاه كه ابن زياد از مكاتبه اهل عراق با امام حسين عليه السلام و حركت آن حضرت عليه السلام به سوى كوفه آگاه شد، فرمان مراقبت راه هاى بصره را به كارگزار خود صادر كرد؛ مبادا كسى براى يارى امام حسين عليه السلام از بصره خارج شود. در اين هنگام يزيد بن ثَبِيطْ (ثُبيط) تصميم بر خروج از بصره و پيوستن به كاروان حسينى را گرفت. وى كه ده پسر داشت از آن‌ها خواست تا او را همراهى كنند. دو تن از آن‌ها به نام هاى عبدالله و عبيدالله دعوت پدر را اجابت كردند.

ادهم بن اميه نيز به اتفاق آن‌ها از بصره خارج شد و در جايى به نام «ابْطَحْ»، در نزديكى مكه، به كاروان حسينى رسيد پس از اندكى استراحت به آن حضرت پيوست و همراه آن امام هُمام به كربلا آمد؛ و به شهادت رسيد. بنا به قولى شهادت وى در شدت درگيرى حمله نخست همراه شمارى از ياران امام عليه السلام اتفاق افتاده است.


برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 5 بهمن 1393برچسب:, | 19:38 | نویسنده : اصغر نوربخش |

 

ابوعمرو، مردى شب ‌ زنده دار و نمازگزار، متقى و پرهيزگار بود. ابن نما به نقل از مهران، غلام بنى كاهل، مى گويد: روز عاشورا در كربلا حضور داشتم، مردى را ديدم كه حملات سنگين و سختى مى كرد و به هر گروه از دشمن كه مى رسيد آن‌ها را متفرق و پراكنده مى ساخت، سپس به سوى حسين عليه السلام مى شتافت و اين چنين رجز مى خواند:

إِبْشِرْ هُديتَ الرُّشْدَ تَلْقى احْمَدا   فى جَنَّةِ الْفِرْدَوْسِ تَعْلُو صُعُدا

                      

مژده باد تو را كه به راه رشد و كمال هدايت شدى و پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم را در درجات بالاى بهشت ديدار مى كنى و بالا مى روى.

مهران گويد: پرسيدم اين شخص كيست؟ گفتند كه: ابوعمرو نهشلى (يا خثعمى) است. در همين هنگام عامر بن نهشل از طايفه بنى اللّات، بر وى تاخت و او را به شهادت رساند و سرش را از بدن جدا كرد.


برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 5 بهمن 1393برچسب:, | 19:35 | نویسنده : اصغر نوربخش |

او روزگاری در صفیّن و نهروان شرکت داشت در صفیّن همراه امیرالمومنان بود و در نهروان جزء خوارج و حروریّه و شعار گوی لا حُکم الالله. روحیه حق گرایی، ستم ستیزی و بخشندگی و بزرگ منشی سرانجام عامل فوز و فلاح وی و قرار گرفتن در سلک شهیدان عاشورا شد.
گروه فرهنگی مشرق - ابوالحتوف بن حارث (حرث بن سلمه انصاری عجلانی از تیره بنی عجلان از قبیله خزرج انصار مدینه بود که در کوفه در محله محکمه کوفه که زیستگاه خوارج بود، زندگی می کرد.

زمان پیوستن به اباعبدالله(ع)
او همراه برادرش سعد در عصر عاشورا با شنیدن صدای مظلومیت و غربت اباعبدالله از عمر سعد گسست و به امام پیوست.

نحوه شهادت
شعارگویان و رجزخوان، همراه برادرش با سپاه متجاوز و خونخوار عمر سعد جنگید و پس از کشتن تنی چند از سپاه عمر سعد به شهادت رسید. سن: حدود 52 سال

ویژگی ها و فضایل
او روزگاری در صفیّن و نهروان شرکت داشت  در صفیّن همراه امیرالمومنان بود و در نهروان جزء خوارج و حروریّه و شعار گوی لا حُکم الالله. روحیه حق گرایی، ستم ستیزی و بخشندگی و بزرگ منشی سرانجام عامل فوز و فلاح وی و قرار گرفتن در سلک شهیدان عاشورا شد.

نام در زیارتنامه ها و منابع
در زیارت نامه ها از وی و برادرش سخنی نیست. امّا در کتب تاریخی و مقاتل مانند ابصارالعین ص 94 اعیان الشیعه ج 2 ص 319 تنقیح المقال ج2 ص 12 حدائق الوردیه ص 122 الکنی و الالقاب ج1 ص 45 مقتل الحسین مقرّم ص 240  قاموس الرجال ج 5 ص 28 و ...  به وی اشاره شده است.

رجز
رجزی را به وی نسبت نداده اند.

اطلاعات دیگر
محقّق شوشتری در قاموس الرجال (ج 5 ص 28 ) به نقد تنقیح المقال مامقانی پرداخته و خارجی بودن این دو برادر را نادرست می داند. دلیل وی آن است که خوارج در جنگ با کافران به ستمگران کمک نمی کردند و پذیرفتنی نسیت کسانی که شعار لا حکم  الا لله گفته،‌ مقابل بودند، فرزندش حسین را یاری کنند، اما نکته اینجاست که تحول در هرکسی ممکن است و حرّ و زهیر بن القین نمونه بارزند. نکتة دیگر آن که بسیاری در سپاه عمر سعد از سر تهدید یا تطمیع شرکت می کردند و کم نبودند کسانی که ناچار و وحشت زده  یا به دلیل دیگر همراه عمر سعد شدند و سپس گسستند و به اردوگاه اباعبدالله پیوستند.
 
 

برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 2 بهمن 1393برچسب:, | 15:42 | نویسنده : اصغر نوربخش |

 

 

 

 

 

تا کی برای دیدن رویت دعا کنم؟

تا کی دو دست خویش به سوی خدا کنم؟

 

در پیشگاه قدس تو از خاک کمترم

بگذار خاک پای تو را توتیا کنم

 

امّید زندگانی من ، مهدی عزیز!

من آمدم به درگه تو التجا کنم

 

با این زبان الکن و این طبع نارسا

هر جا روم برای ظهورت دعا کنم

 

جبریل مفتخر به گدایی کوی توست

لایق نیَم گدای تو خود را صدا کنم

 

با نامه ای سیاه به درگاهت آمدم

شاید تو را ز آمدن خود رضا کنم

 

 


برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 26 دی 1393برچسب:, | 16:36 | نویسنده : اصغر نوربخش |

جعفر بن عقیل بن ابیطالب

جعفر بن عقیل بن ابیطالب

«جعفر» برادر مسلم بن عقیل و فرزند دیگر عقیل است، مادر او «امُّ الثَّغَرم دختر «عامِر» از بنی‌کلاب همنان عامری است.(1)

 

شعار حماسی جعفر

این شهر آشوب می‌گوید: جعفر قدم پیش نهاد و شمشیر به دست در برابر دشمن حماسه آفرید. او در همان حال این ابیات را ترنم می‌کرد:

«انا الغلام الابطحی الطّالبی      من معشرٍ فی هاشمٍ من غالبٍ

  و نحن حقاً سادة الذّوائب                 هذا حسینٌ اطیبُ الاطائبٍ(2)

من آن جوان ابطحی از نسل ابوطالبم و از تبار هاشم و غالب هستم.

ما سروران و برترینِ روزگاریم، و این حسین، پاک‌ترین پاکان از عترت پیامبر.»

 

نحوه شهادت جعفر

گفته‌اند جعفر بن عقیل پانزده مرد را به خاک انداخت. سپس «بُشر بن حُوط» او را به شهادت رسانید. (3) در زیارت ناحیه مقدسه «جعفر بن عقیل» مورد سلام امام و قاتل او «بشر بن حوط همدانی» مورد لعن و نفرین امام قرار گرفته است.( 4)

 


برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 24 دی 1393برچسب:, | 18:27 | نویسنده : اصغر نوربخش |

هانی بن عروه کیست؟

خاندان

هانی فرزند عروة بن نمران از یاران پیامبر(صلی الله علیه وآله) به شمار می رود. پس از وفات پیامبر، او از دوستداران امام علی(علیه السلام) بود و در سه جنگ امام شرکت داشت.1 وی همراه حجربن عدی، علیه معاویه قیام کرد. پس از دستگیری، معاویه خواست همراه حجر، عروه را بکشد ولی با شفاعت زیاد بن ابیه از کشتن هانی صرف نظر و او را آزاد کرد.2

هانی بن عروه

از تاریخ ولادت و دوران کودکی هانی اطلاعاتی در دست نیست، مورخان و عالمان او را جزو صحابه و یاران رسول خدا(صلی الله علیه وآله) شمرده اند.3 هانی بن عروه از محبان و دوستان امام علی(علیه السلام) است و پس از وفات رسول خدا(صلی الله علیه وآله) ، از طرفداران ولایت به شمار می رفت. از افتخارات او این است که در 3 جنگ (جمل، صفین ونهروان) علیه دشمنان امامت شمشیر زد.4 وی پیشوا و بزرگ قبیله مراد بود، هنگامی که می خواست به جایی رود، 4000 زره پوش و 800 پیاده، او را همراهی می کردند.5

 پس از شهادت هانی و مسلم، به دستور عبیدالله، جنازه آن دو را در بازار چرخاندندو برای ایجاد رعب و وحشت، بدن ها را بر دار زدند. عبیدالله سرهای مطهر هانی و مسلم را به همراه نامه ای، برای یزید فرستاد

هانی میزبان مسلم

مسلم بن عقیل، سفیر امام حسین(علیه السلام) در ابتدای ورود به کوفه به منزل مختار ثقفی وارد شد. پس از ورود عبیدالله به کوفه، مسلم برای ادامه فعالیتهایش، منزل مختار را ترک کرد و وارد منزل هانی شد، هانی هم او را پذیرفت.

6عبیدالله از طریق عادی نتوانست مخفیگاه مسلم بن عقیل را پیدا کند، لذا به فکر حیله افتاد. غلامی داشت به نام معقل، سی هزار به او داد تا به بهانه کمک به لشکر مسلم بن عقیل، با یاران او ارتباط برقرار کرده و مخفیگاه مسلم را پیدا کند. معقل در مسجد کوفه با مسلم بن عوسجه دیدار کرد و مطلب خود را گفت. مسلم بن عوسجه که از نیت او بی خبر بود، وی را به منزل هانی برد و به مسلم بن عقیل معرفی کرد.7

معقل پس از انجام مأموریت، نتیجه را به امیر گزارش کرد. عبیدالله که مطمئن شد، مسلم در خانه هانی به سر می برد، محمد بن اشعث، اسماء بن خارجه و عمرو بن حجاج پدر زن هانی را خواست و از آنها پرسید که چرا هانی به دیدن ما نمی آید؟ جواب دادند: اطلاع نداریم، فقط می دانیم مریض است. عبیدالله گفت:

«من نیز می دانم که مریض بود، ولی اکنون خوب شده و اگر یقین داشتم هانی مریض است، حتماً او را عیادت می کردم. شما نزد هانی بروید و از طرف من بگویید حق ما را نگه دارد و به دیدنمان بیاید، دوست ندارم شخصیت بزرگی چون او از ما فاصله بگیرد و حرمتش نادیده گرفته شود.»8

گفتند: «هانی را امان ده; زیرا تا امان ندهی، نخواهد آمد.»

عبیدالله گفت: «امان؟! مگر چه کرده است که امان بخواهید؟ بروید و اگر نیامد، امان دهید.»9

آن سه نفر نزد هانی رفته و پیغام عبیدالله را به او رساندند. هانی در جواب گفت: «مریض بودم و نتوانستم به دیدار امیر بیایم.» پیغام رسانان گفتند: «ابن زیاد خبر دار شده که خوب شدی و بر درِ منزلت می نشینی، تو را سوگند همراه ما بیا» و در این باره خیلی اصرار کرده و به او امان دادند.

هانی بن عروه لباس پوشید و سوار بر اسب، به طرف دار الاماره حرکت کرد، هنگامی که به نزدیکی آن رسید، احساس ترس کرد و به حسان بن اسماء گفت:

«برادر زاده! به خدا سوگند از این مرد(عبیدالله) می ترسم، نظر تو چیست؟»

حسان که از نیت پلید عبیدالله بی خبر بود، گفت:

«عمو جان به خدا سوگند هیچ احساس ترس نسبت به تو نمی کنم.»

 

اسیر ابن زیاد

هانی بن عروه وارد قصر شد، در این هنگام مراسم عروسی عبیدالله با امّ نافع دختر عمارة بن عقبه بود و شریح، قاضی کوفه نیز حضور داشت.10 تا چشم عبیدالله به هانی بن عروه افتاد، گفت: «آدم خائن، با پای خویش نزد تو آمد!» هانی تا سخن تند و عتاب آمیز امیر را شنید، گفت: «ای امیر چه اتفاقی افتاده است؟» عبیدالله در جواب گفت:

«هانی! ساکت شو، این کارها چیست که در خانه ات انجام می دهی که به ضرر ما و همه مسلمانان است. مسلم را به کوفه کشانده و در خانه ات راه داده ای و برایش جنگجو و سلاح جمع می کنی؟ گمان می کنی کارهایت از چشم ما پوشیده است؟»11

هانی سخن عبیدالله را منکر شد. عبیدالله بار دیگر حرفش را تکرار کرد و هانی نیز

انکار نمود. در این هنگام عبیدالله دستور داد معقل را حاضر کنید. جاسوس و غلام عبیدالله وارد مجلس شد و هانی فهمید، عبیدالله جاسوس فرستاده و جای انکار نیست. رازش برملا شده است، به او گفت:

«به خدا سوگند نه من کسی را نزد مسلم فرستادم و نه او را به خانه خود دعوت کردم بلکه او به خانه ام پناهنده شد و من شرم کردم او را رد کنم، لذا پناهش دادم، اکنون که متوجه شدی، مهلت بده برگردم و مسلم را از منزلم بیرون کنم تا هر کجا که می خواهد برود.»12

 

میهماندار با وفا

ابن زیاد گفت: «از اینجا بیرون نمی روی تا مسلم را بیاوری.»

هانی در جواب در خواست عبیدالله گفت:

«به خدا سوگند، هرگز او را نزد تو نخواهم آورد، آیا میهمان خود را به تو بسپارم تا او را بکشی؟»13

عبیدالله بار دیگر حرفش را تکرار کرد ولی هانی مصمّم و با اراده قبول نکرد.14

در این هنگام، مسلم بن عمرو باهلی از عبیدالله خواست که خصوصی با هانی صحبت کند. ابن زیاد اجازه داد، آنگاه هانی را به گوشه ای برد و با او به گفتگو پرداخت، او را نصیحت کرد دست از یاری مسلم بردارد. ناگهان بحث میان آن دو بالا گرفت به طوری که همه اهل مجلس صدای آنها را می شنیدند.

مسلم بن عمرو به هانی گفت:

هانی بن عروه

«تو را به خدا، خودت را به کشتن مده و خاندانت را در بلا و سختی نینداز.

سلم بن عقیل پسر عموی این قوم است، آنها او را نمی کشند و ضرری به او نمی زنند، او را تسلیم امیر کن.»

هانی بن عروه در جواب وسوسه های مسلم بن عمرو گفت:

«به خدا سوگند همین ننگ و ذلّت مرا بس، که با وجود یار و یاور و بازوی سالم، پناهنده و میهمان و قاصد پسر پیامبر را تحویل دشمن دهم، به خدا سوگند اگر تنها و بدون یار و یاور هم باشم، او را تحویل نخواهم داد مگر آنکه خودم را قبل از او بکشند.»15

ابن زیاد که سخنان هانی را می شنید، گفت: «هانی را نزد من بیاورید.»

هنگامی که هانی بن عروه را نزدیک عبیدالله بردند، ابن زیاد گفت: «هانی! یا مسلم را تحویل بده یا گردنت را خواهم زد.» هانی بن عروه که رییس و بزرگ قوم مراد بود، گفت: «اگر بخواهی مرا بکشی، خواهی دید که شمشیرهای فراوانی، اطراف کاخت خواهند درخشید.»

عبیدالله که به شدّت عصبانی شده بود گفت: «برایت متأسفم، آیا مرا از برق شمشیر خاندانت می ترسانی؟!» آنگاه دستور داد او را جلوتر آوردند و با عصایی که در دست داشت چنان بر بینی و پیشانی و صورت هانی زد که بینی هانی شکست و خون، صورت و محاسن او را پوشاند و بر لباسش ریخت.

ضربه عصای ابن زیاد به قدری محکم بود که عصا شکست.16

در این لحظه، هانی بن عروه با شجاعت قصد کشتن عبیدالله را کرد و قبضه شمشیر یکی از نگهبانان را گرفت و کشید، ولی نگهبان دیگر فرصت هر اقدامی را از هانی گرفت.

ابن زیاد که به شدت عصبانی بود، گفت: «تو از خوارجی و خدا خونت را بر ما حلال کرد.»17 و دستور داد او را در یکی از اتاقهای قصر، زندانی کردند.

 

خیانت شریح قاضی

شایعه شهادت هانی در شهر کوفه پیچید، جنگجویان قبیله مذحج به فرماندهی عمرو بن حجّاج، قصر عبیدالله را به محاصره در آوردند. عبیدالله بن زیاد که وحشت کرده بود، به شریح قاضی گفت: «برو و هانی بن عروه را ببین و بعد بر بام قصر برو و خبر سلامتی هانی را به آنها بده.»

شریخ نزد هانی آمد، هانی وقتی چشمش به شریح افتاد گفت: «می بینی که با من چه کرد؟»

شریح گفت: «تو که زنده ای.»

هانی گفت: «با این وضع زنده ام! به قوم من بگو اگر بروند مرا می کشد.»18

شریح قاضی به مردم که قصر را محاصره کرده بودند گفت:

«این حماقت چیست؟ مرد زنده است و با امیر گفتگو می کند.»

مردم هم که این سخن را از قاضیِ بزرگ کوفه، شریح شنیدند، پراکنده شدند.19

 

شهادت

پس از شهادت مسلم بن عقیل، عبیدالله دستور داد او را به بازار گوسفندفروشان ببرند و گردنش را بزنند. سربازان حکومتی، هانی را به بازار آوردند، او با صدای بلند می گفت:

«آی مذحج، که مذحج ندارم، مذحج کجاست؟»

وقتی دید، هیچ کس او را یاری نمی کند، به زور ریسمانش را باز کرد و گفت:

«عصا یا کارد یا سنگی و یا استخوانی نیست که انسان از خودش دفاع کند؟»

نگهبانان او را محکم بستند، رشید ترکی غلام عبیدالله گفت: «گردنت را کشیده نگه دار» هانی گفت: «من تو را بر کشتن خودم، یاری نمی کنم.» رشید ضربه ای زد ولی کارگر نیفتاد. هانی گفت:

«إِلَی اللهِ الْمَعادِ، اَللّهُمَّ إِلی رَحْمَتِکَ وَ رِضْوَانِکَ».

«بازگشت، به سوی خداست، خدایا مرا به سوی رحمت ورضوانت واصل کن.»20

رشید با بی رحمی ضربه ای دیگر بر هانی زد و او را به شهادت رساند.

مسلم بن عقیل، سفیر امام حسین(علیه السلام) در ابتدای ورود به کوفه به منزل مختار ثقفی وارد شد. پس از ورود عبیدالله به کوفه، مسلم برای ادامه فعالیتهایش، منزل مختار را ترک کرد و وارد منزل هانی شد، هانی هم او را پذیرفت.

روز شهادت هانی بن عروه، هشتم ذی الحجه سال 60هـ . ق. بود و هانی 83 یا 90 سال سن داشته است.21 پس از شهادت هانی و مسلم، به دستور عبیدالله، جنازه آن دو را در بازار چرخاندند22 و برای ایجاد رعب و وحشت، بدن ها را بر دار زدند. عبیدالله سرهای مطهر هانی و مسلم را به همراه نامه ای، برای یزید فرستاد.23 در قسمتی از این نامه آمده است:

«مسلم به خانه هانی پناهنده شد و من به وسیله جاسوسان و مردمانی که به نزد او فرستادم، آنان را اغفال نمودم و به مکر و حیله، آن دو را از خانه بیرون آوردم و گردن هر دو را زدم و سرهای آن دو را نزد تو فرستادم.»24

هنگامی که خبر شهادت هانی و مسلم بن عقیل به امام حسین(علیه السلام) رسید، امام چندین مرتبه گفت: } إِنّا لِلّهِ وَإِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ{ ، رحمة الله علیهما.26 و به قدری این جمله را تکرار کرد که اشکهای مبارکش بر گونه ها جاری شد.25

انتقام از قاتل هانی

عبدالرحمان بن حصین مرادی، رشید ترکی را در رود خازر27 در جنگ ابراهیم بن مالک اشتر، دید، گفت: «خدا مرا بکشد اگر تو را نکشم» و آنگاه به او حمله کرد و کشت.28

 

مرقد

پس از شهادت مسلم و هانی، قبیله مذحج از عبیدالله اجازه گرفته و آن دو را در کنار دارالاماره به خاک سپردند.29 بنا به برخی نقل ها، پیکر هانی چند روز بر زمین ماند تا اینکه همسر میثم تمار شبانه که همه خواب بودند، آن را به خانه برد و نیمه شب، جسد هانی را در کنار مسجد کوفه به خاک سپرد.30 تاریخ ساخت و تکمیل حرم هانی بن عروه تقریباً با حرم مسلم مشترک است.


برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 22 دی 1393برچسب:, | 17:46 | نویسنده : اصغر نوربخش |

 
 
 
 

خجسته میلاد فخر کائنات، سرو رسالت حضرت ختمی مرتبت  محمد مصطفی صلواة الله وسلام علیها  ومیلاد پر خیر وبرکت رئیس مذهب جعفری سید صادق  آل محمد بر مسلمانان جهان خجسته ومیمون باد

 

 

 
فخر جهان به عالم شده پیدا حسن رخش طعنه بر همه گلها زده امشب
 
 
 
 

 


برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 20 دی 1393برچسب:, | 10:56 | نویسنده : اصغر نوربخش |

محمد وعون دو فرزند حضرت زينب كبري و عبدالله بن جعفرطيار(ع) بودند.وقتي حضرت اباعبدالله (ع) از مكه به قصد شهر كوفه خارج شد ، عبدالله بن جعفر (ع) نامه به اين مضمون به حضرت نوشت : شما را به خداي متعال سوگند مي دهم كه از اين سفر منصرف شويد زيرا من مي ترسم كه به واسطه اين سفر شما را به شهادت رسانيده و اهل بيت شما آواره شوند. اگر كشته شويد، نور اهل زمين خاموش خواهد شد. شما امروز پناهگاه و پيشواي مومنان و مقتداي هدايت يافتگان هستيد. پـس در اين سفـر شتاب مكنيد و من هم به دنبال نامه ام به شما خواهم پيوست.

 

اين نامه را به وسيله دو پسر خود محمد و عون به خدمت آن حضرت فرستاد و خود به نزد عمروبن سعيد فرماندار مدينه رفت و از او خواست كه امــــان نامه اي براي ابي عبدالله(ع) بنويسد و از او بخواهد كه از اين سفر باز گردد. عمروبن سعيد امان نامه اي براي آن حضرت نوشت و وعده پاداش و احسان داد.

عبدالله بن جعفر امان نامه را به همراه برادر خود يحيي بن سعيد برداشته و به سوي امام به راه افتاده و در ميان راه به حضور امام رسيدند وامان نامه را تقديم داشت . حضرت نپذيرفت و فرمود : من پيغمبر خدا را در خواب ديدم و به من دستور داد تا به سفر خود ادامه دهم  . سپس حضرت جواب نامه عمروبن سعيد را نوشت و آن را ( احتمالا” ) به عبدالله بن جعفر داد. عبدالله چون از انصراف امام مايوس شد ، به فرزندان خود عون و محمد سفارش كرد كه در طول سفر و جهاد در ركاب آن حضرت باشند و خود با يحيي بن سعيد بازگشت .در  روز عاشورا گلهاي خوشبوي زينب ، از امام تقاضاي حضوردر صحنه كارزار را مي طلبند.

 

امام راضي نشده و مخالفت مي نمايد. عقيله بني هاشم زينب كبري(س) بي درنگ عرض مي كند : برادر به حق مادرم ، اذن ميدان به فرزندان خواهرت بده  . پسران نيز اين درخواست و سوگند را مؤثر يافته و مي گويند : دايي جان ، به حق مادرت فاطمه زهرا (س)اجازه بده .

امام صورت خواهر زاده هاي خود را مي بوسد و اجازه نبرد به آن دو مي دهد. آن دو بزرگوار پياده به ميدان نبرد رهسپار مي گردند. ابن سعد آنها را شناخته و با صداي برخاسته از شگفــتي مي گويد: (عَجَبا لِلرَحِمِ ) يعني شگفت از اين پيوستگي خواهر و برادري بين حسين و زينب (عليهما السلام).

 

ابتدا محمد شروع به يك جنگ نمايان نموده و تعدادي از سرسپردگان لشگر يزيد را به هلاكت مي رساند ، ناگهان عابربن نهشل بر او حمله كرده و او را به شهادت مي رساند. عون وقتي متوجه شهادت برادرش مي گردد هجوم را آغاز مي كند و رجز مي خواند.

 

اِن تَنكِروُني فَاَنَا ابنُ جَعفَرٍ     شَهيدُ صِدقٍ في الجَنانِ اَزهَرِ

يَطيُر فيها بِجَناحٍ اَخضَـرٍ         كَفي بِهذا شَرَفاً فِي المَحشَـرِ

 

اگر مرا نمي شناسيد بدانيد كه من فرزند جعفر طيار (ع) هستم همو كه از روي صدق شهيد شد و در بهشت درخشان جاي دارد . در بهشت با بال سبز پرواز مي كند و همين شرف در محشر كافيست.

عـون پس از نـبردي دليرانه به دست عبدالله بن قُطنَه به شهادت مي رسد. سيد الشهدا (ع) برجسد اين دو برادر حضور يافته و آنها را به سينه چسبانيده و به خيمه شهدا مي رساند.تمام اهل حرم بيرون مي آيند الا مادرشان زينب كبري (س) كه درون خيمه مي ماند و مي فرمايد : مي ترسم كه از بي طاقتي زجه كشم و برادرم از من شرم كرده و ناراحت و غمگين شود.

 

سلام وصلوات خداوند برزينب (س) و دو فرزند شهيدش كه الگوهاي كمال و معرفت ، ايثار و فداكاري و محبت و عشق بودند.

 

لا حول ولا قوه الا بالله العلي العظيم


برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 14 دی 1393برچسب:, | 17:52 | نویسنده : اصغر نوربخش |
.: Weblog Themes By SlideTheme :.