با نام خالق محرم وصفر

این محرم وصفر است که اسلام را زنده نگه داشته است

از بیانات امام لاله ها حضرت روح الله (قدس الله النفسه زکیه)

محرم دانشگاه عشق است وصفر کارگاهی است که در آن دلدادگان  وشیفتگان حسین به مشق عشق می پردازند.

روزهایی کهگذشت زمان تلألو غم انگیز ترین وزیبا ترین ادوار بود .غمی پر از هیاهوی معرفت ورستاخیزی زیبا با ابهت شیرینترین معراج،که معراج ختم رسالت را  وصفی اکمل نمود .این تلألو در بعدی از زمان بنام محرم هبوطی نمود که از ازل واز خلقت آدم ابوالبشر تا ابد هیچ موجودی نظیرش را ندیده ونخواهد دید .واز این روست .که دلهای انسانهای آزاده را تسخیر کرد . واز آن یک وجه  با مسمی به حسین  ساطع شد تا دلها وقلبها وجانها  را اسیر کند وعقلها را زایل کرداند .آری محرم فقط بعدی از زمان نیست وکربلا هم بعدی از مکان نیست .بلکه همیشه تاریخ است .همیشه حال وهمیشه آینده است که هر واقعه را در خود می بلعد .وذوب میکند .تا یکه تاز حماسه ها  ی جاودان زمان باشد. محرم از ازل شروع شدوروضه خوان اول آن حضرت باری تعالی بود اما در عاشورا به اوج تکامل رسید تا بشر سخن اکمل رسالت خلقت را با تمام گوش جان نوش کند وپایه های بنیاد حجت الهی در منظور خلقت را محکم واستوار سازد . و شائبه سازی وشائبه پراکنیهای ایادی نامشروع و بنی امیه صفتان وابن سعد صفتان ادوار هرگز رخستی برای خود نمایی پیدانکنند . و این انقلاب به دست منتقم خون عزیز زهرا (س) و سلف خلف وصالح آن ،یعنی امام زمان (عج )سپرده شود انشاءالله.

درست است محرم وصفر شاید پایان زمانی داشته باشنددر ظاهر .وکربلادر دشتی به وسعت خود گسترده  باشد .اما تفسیر عاشقانه ی آن  در منتهای کتب عشق ،مکتوب در قلوب شیفتگان وسعتی دارد برابر با این بیان زیبا که: کل یومأ عاشورا وکل ارض کربلا.و بازمی دانیم .کل یوما تمام اعصار وکل ارض قلوب عاشقان ودلباختگان است .دلباختگانی که نه فقط در آدمیت بلکه کل موجودات ی میشود سراغشان را گرفت .از حیوان گرفته تا جماد وسنگ ونبات واشجاروجدار  و....که همه وهمه بر سند تایید آن مهر اشک   زده اند .نمونه فراوان است کافی تحقیق کنید.که نمونه ها یش را بسیاری دیده اند وبسیاری هم شنیده اند .سنگ راس الحسین ،اشجار قلعه الموت ،گریه ذلجنان به سند معتبر و دیوار کنیسه ای در شام  (که هنوز موجود است نقل شده در داستان راهب مسیحی )و..و...و .

با این حال می شود گفت محرم را صفر تفسیر می کند چرا که اربعینش میثاق دوباره بشریت با نهضت است .وآخرش باز گشایی رحل رجعت آخرین نبی است که آغاز گر بی نهایتها ست وثمر بخش ندای توحید ودر ادامه آن عروج حسن وشهد غربت فرزند خلف امیر المومنین (ع) که با نهضت مصالحه دور اندیشانه اش در نهایت خلوص عشق به دوستیها وصلح در وفاق یاران پرده از تزویر عمر وعاصان زمانه برداشت تا  تیر حیله این روباه مسلکان هرگز  بر چله اجابت ننشیند وبا این شکست مفتضحانه نقشه قتل فرزند علی را بکشند وحضرتش را در حرم امن  خانه خود مسموم کرده وغریبانه به شهادت برسانند . که نهضت امام حسن در نوع خود مثال زدنی است وچیزی کم از نهضت عاشورا ندارد.

در پایان صفر هم حکم قضا با نام نامی رضا سلا م الله علیها رقم خورد .تا طوس رنگ غربت کوچه های مدینه بگیرد.واین بار نیز آل دسیسه چون وجود امام رئوف را سدی برای رسیدن به اهداف پلید خود دیدن وخطبه های موشکافانه ی امام آب سردی بر تارک اجسام خفته وقافل ونالایق آنان بود از این رو امام را با زهر جفا مسموم نموده وشهید کردند . تا تاریخ با زهم گواه بر نقش بی بدیل آل الله در نهایت مظلومیت برای برقراری عدالت وتوحید در عالم باشد .ورضاییپ رضا درماه  صفر منتهای رضای خدا بود.  تا شهد شیرین قربتا علی الله بندگان مخلص در همراهی ایام هزن واندوه ،  مزد بزرگی باشد .که آغاز راهی دوباره برای طی طریق در سیر علی الله را در مقابلشان  ترسیم کند . محرم با تاسوعا وعاشورایش وصفر با اربعین ونهضت میلیونیش و بیست وهشت وسی ام اش نشان جاودانگی آل الله در قلوب ماست .دشمنان چه بخواهند وچه نخواهند ما تا پای جان وتا آخرین قطره خون در رکاب امام شهیدمان هستیم . واین نهضت تا ازل ادامه دارد تا به دست با کمال وکفایت منتقم خون حسین برسد انشاءالله .

ما سر شکر بر سجاده رضا ومشیت الهی می نهیم . وبا دلی سرشار از عشق به حسین وشاد از رضای پروردگار با ماه محرم وصفر وداعی به ظاهر میکنیم نه در باطن وحلول ماه ربیع را به همه ی شیفتگان خاندان پاک وطاهر آل الله تبریک وتهنیت عرض می نماییم .

یاد مان باشد  که نهضت ادامه دارد........

تبریک مجدد :

 شما در  یک مقطع بالاتر در  دانشگاه ومکتب عاشقی  پذیرفته شدید .

 

 

 


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 2 دی 1393برچسب:, | 16:18 | نویسنده : اصغر نوربخش |

این شبها شب های سرگردانی است . سرگردانی آل الله ، دل ها همراه شد با حضرت زهرا (س)و زینب کبری (س) ومیهمان شد در وادی دلهره های غریبانه، یه سر به بیت النبی ،یه سرکنار بستر مولا ،یه سرمحراب مسجد کوفه ،،یه سر به کوچه های مدینه ،یه سر کربلا ،یه سر علقمه ،یه سر خیمه گاه ، یه سر گودال قتلگاه،یه دل نگران (بیمار کربلا) ،یه دست لرزان ،دوچشم گریان ،دلهای بریان ،گوش وگوشواره ،رمل و دل سنگ ، زخم وپای لنگ ، آب وآبله ،گوشهای پاره ،عشق و جانبازی خند ه های تازی، اشک با ناله ،رقص و هل هله،هجرت وهجران ،زخم حسودان ،طفل شیر خواره ،تیر سه شعبه ،مام و گهواره ،خشم سواره ، هجرت وهجران ،عسر کاروان ،سر و سودایی ،درد جدایی،و...

این بود رنجنامه اهل بیت تا رسید به غمنامه هشتمین گل بوستان آل الله نمی دانم این هجرت چه وجه سنخیتی با هجران دارد که هر جا هجرت شود منتهایش هجران است ،از هجرت رسول وهجران بتول گرفته تا هجرت امام حسین تا هجران او از هجرت امام رضا تا وداعش با دنیا همه وهمه بیان تناسخ وجهی این دو کلمه است واین دل مرا می لرزاند که نکند این هجرت وسرگردانی سراسر در صراط با غفلت من به بی راهه دلدادگی ودلبستگیهای دنیوی ختم شود .با این حال بند دل را به پنجره فولاد گره زدم و ودخیل دل به دستگیره بابالمراد وباب الجواد بستم تا با همنوایی کبوتران خوش نفس آستان حرم رضوی حاج مهدی عزیزوحاج هومن عزیز پر گیریم در آسمان گنبد طلا ومهمان ناله های امام جواد باشیم .

با امید به قبولی زیارت دوستان برای سلامتی وشفای تمام بیماران ،ومریضان منظوری که التماس دعا گفتند ویا در یاد ما بودند یه ختم حمد شفا وپنج بار آیه شریفه أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ تلاوت بفرمایید

التماس دعا


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 2 دی 1393برچسب:, | 1:36 | نویسنده : اصغر نوربخش |

شهادت هشتمین اختر تابناک امامت وولایت آقا علی ابن موسی الرضا تسلیت باد


 

خراسان می‎دهد بوی مدینه                             خراسان کوه غم دارد به سینه

خراسان را سراسر غم گرفته                          در و دیوار آن ماتم گرفته

خراسان! کو امام مهربانت؟                            چه کردی با گرامی میهمانت؟

خراسان راز دل‎ها با رضا داشت                         چه شب‎هایی که ذکر یا رضا داشت

خراسان کربلای دیگر ماست                           مزار زاده‎ی پیغمبر ماست

خراسان! می دهد خاکت گواهی                     ز مظلومی، شهیدی، بی گناهی

به دل داغ امامت را نهادند                              امامت را به غربت زهر دادند

دریغا! میهمان در خانه کشتند                         چه تنها و چه مظلومانه کشتند

 

امامِ اِنس و جان را زهر دادند                           به تهدید و به ظلم و قهر دادند

ز نارِ زهرِ دشمن، نور می‎سوخت                        سرا پا همچو نخل طور می‎سوخت

ز جا برخاست با رنگ پریده                             غریبانه، عبا بر سر کشیده

گهی بی‎تاب و گه در تاب می‎شد                        همه چون شمع روشن آب می‎شد

میان حجره ی در بسته می سوخت                  نمی زد دم ولی پیوسته می سوخت

ز هفده خواهر والا تبارش                               دریغا کس نبودی در کنارش

به خود پیچید و تنها دست و پا زد                     جوادش را، جوادش را صدا زد

دلش دریای خون، چشمش به در بود                 امیدش دیدن روی پسر بود

پدر می‎گشت قلبش پاره پاره                            پسر می‎کرد بر حالش نظاره

پدر چون شمع سوزان آب می شد                    پسر هم مثل او بی‎تاب می شد

پدر آهسته چشم خویش می‎بست                    پسر می‎دید و جان می داد از دست

پسر از پرده‎ی دل ناله سر داد                        پدر هم جان در آغوش پسر داد


برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 1 دی 1393برچسب:, | 17:56 | نویسنده : اصغر نوربخش |

بـعـد از امـام مـوسى بن جعفر (عليه السلام ) مقام امامت به پسرش  حضرت ابوالحسن على بـن مـوسـى الرّضـــا (عـليـه السـلام ) رسـيـد، چـرا كـه او در فـضـايل سرآمد همه برادران و افرادخانواده اش بود و در علم و پرهيزكارى بر ديگران برترى داشت و همه شيعه و سنّى بر برترى اواتفاق نظر دارند و همگان آن حضرت را به تفوّق بر ديگران در جهت علم و فضايل معنوى مى شناسند.بـه علاوه پدر بزرگوارش امام كاظم (عليه السلام ) بر امامت او بعد از خودش تصريح فرموده واشاراتى نموده كه درباره هيچيك از برادران و افراد خانواده او، چنين تصريح و اشاراتى ننموده است.حـضـرت رضـا (عـليـه السلام ) به سال 148 هجرى (يازدهم ذيقعده يا ...) در مدينه چشم بـه ايـنجـهـان گـشـود، و در طـوس خـراسـان در مـاه صـفـر سال 203 هجرى در سنّ 55 سالگى از دنيارفت .مـادر آن حـضـرت ((اُمّ الْبَنين )) نام داشت كه اُمّ ولد بود. مدّت امامت او و مدّت سرپرستى او ازاُمّت ، بعد از پدرش ، بيست سال بود.

چند نمونه از دلايل امامت حضرت رضا (ع )

1 ـ تـصـريح و اشارات امام كاظم (عليه السلام ) بر امامت حضرت رضا (عليه السلام )؛ ايـن مـطـلب را جمع كثيرى نقل كرده اند از جمله از اصحاب نزديك و مورد اطمينان و صاحبان عـلم و تـقـوا وفـقـهـاى شـيـعـيـان (امـام كـاظـم (عـليـه السـلام ) ) كـه بـه نقل آن پرداخته اند، عبارتند از:

داوود بـن كـثـيـر رِقـّى ، محمّد بن اسحاق بن عمّار، علىّ بن يقطين ، نعيم قابوسى و افراد ديگركه ذكر آنان به طول مى انجامد.((داوود رِقـّى )) مـى گـويـد: بـه ابـاابـراهـيـم (امام كاظم (عليه السلام ) ) عرض  كردم :

فـدايـت شـوم ! سـنّ و سـالم زيـاد شـده و پـير شده ام ، دستم را بگير و از آتش دوزخ مرا نجات بده ، بعداز تو صاحب اختيار ما (يعنى امام ما) كيست ؟

آن حـضـرت اشـاره بـه پسرش امام رضا (عليه السلام ) كرد و فرمود:((هذا صاحِبُكُمْ مِنْ بَعْدِى ؛

امام شما بعد از من اين پسرم مى باشد)).

2 ـ ((مـحـمـّد بـن اسـحـاق )) مـى گـويـد: بـه ابـوالحـسـن اوّل (امـام كـاظـم (عليه السلام ) )عرض كردم : آيا مرا به كسى كه دينم را از او بگيرم ، راهنمايى نمى كنى ؟

در پـاسـخ فـرمـود:(((آن راهـنـمـا) ايـن پسرم على (عليه السلام ) است )) روزى پدرم (امام صادق(عليه السلام ) ) دستم را گرفت و كنار قبر پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بـرد و بـه مـنفـرمـود:((پسر جان ! خداوند متعال (در قرآن ) مى فرمايد:((... اِنّى جاعِلٌ فِى الاَْرْضِ خَلِيفَة ...))؛

من در روى زمين جانشين و حاكمى قرار خواهم داد ، خداوند وقتى سخنى مى گويد و وعده اىمى دهد، به آن وفا مى كند)).

3 ـ ((نـعـيم بن صحاف )) مى گويد: من و هشام بن حَكَم و علىّ بن يقطين در بغداد بوديم ، عـلىبـن يـقـطـيـن گـفـت : در حـضـور عبد صالح (امام كاظم (عليه السلام ) ) بودم ، به من فـرمـود:((اى عـلى بـن يـقطين ! اين على ، سرور فرزندان من است ، بدان كه من كُنيه خودم (يعنى ابوالحسن ) را به او عطا كردم )).و در روايـت ديـگـر آمـده اسـت كه : هشام بن حَكَم (پس از شنيدن اين سخن از على بن يقطين )دستش را بر پيشانى خود زد و گفت : راستى چه گفتى ؟ (او چه فرمود؟!). على بن يقطين درپاسخ گفت :((سوگند به خدا! آنچه گفتم امام كاظم (عليه السلام ) فرمود)).آنگاه هشام گفت :((سوگند به خدا! امر امامت بعد از او (امام هفتم ) همان است (كه به حضرترضا (عليه السلام ) واگذار شده است ))).4 ـ ((نـعـيـم قـابـوسـى )) مـى گـويـد: امـام كـاظـم (عـليه السلام ) فرمود:((پسرم على ، بزرگترينفرزند و برگزيده ترين فرزندانم و محبوبترين آنان در نزدم مى باشد و او بـه جفر مى نگرد و هيچ كس جز پيامبر يا وصىّ پيامبر به جفر نمى نگرد)).

نمونه اى از فضايل امام رضـا (ع )

((غـفـارى )) مـى گـويـد: مـردى از دودمـان ((ابـورافـع )) آزاد كـرده رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه وآله و سـلّم ) كـه نـام او را ((فـلان )) مـى گـفـتند، مبلغى پول از من طلب داشت و آن را از من مى خواست و اصرار مى كرد كه طلبش  را بپردازم (ولى مـن پـول نـداشـتـم تـا قـرضـم را ادا كـنـم) نـمـاز صـبـح را در مـسـجـد رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) در مـديـنه خواندم ،سپس حركت كردم كه به حـضـور حـضرت رضا (عليه السلام ) كه در آن وقت در ((عُرَيض )) (يك فرسخى مدينه ) تـشـريـف داشـت ، بروم ، همينكه نزديك درِ خانه آن حضرت رسيدم ديدم او سواربر الاغى اسـت و پيراهن و ردايى پوشيده است (و مى خواهد به جايى برود) تا او را ديدم ،شرمگين شدم (كه حاجتم را بگويم ).وقـتـى آن حـضـرت به من رسيد، ايستاد و به من نگاه كرد و من بر او سلام كردم با توجّه بـه ايـنـكـه مـاه رمـضـان بود (و من روزه بودم ) به حضرت (عليه السلام ) عرض كردم : دوست شما((فلان )) مبلغى از من طلب دارد به خدا مرا رسوا كرده (و من مالى ندارم كه طلب او را بپردازم ).

غـفـارى مـى گويد: من پيش خود فكر مى كردم كه امام رضا (عليه السلام ) به ((فلان )) دسـتـوردهد كه (فعلاً) طلب خود را از من مطالبه نكند، با توجّه به اينكه به امام (عليه السلام ) نگفتم كه او چقدر از من طلبكار است و از چيز ديگر نيز نامى نبردم .امام رضا (عليه السلام ) (كه عازم جايى بود) به من فرمود بنشين (و در خانه باش ) تا بازگردم . من در آنجا ماندم تا مغرب شد و نماز مغرب را خواندم و چون روزه بودم ، سينه ام تـنگ شد مى خواستم به خانه ام بازگردم ، ناگهان ديدم امام رضا (عليه السلام ) آمد و عـدّه اى از مـردم در اطـرافـش بـودنـد و درخـواسـت كـمـك از آن بـزرگـوار مى كردند و آن حضرت به آنان كمك مى كرد، سپس وارد خانه شد، پس از اندكى از خانه بيرون آمد و مرا طلبيد، برخاستم و با آن حضرت وارد خانه شديم ، او نشست و من نيز در كنارش نشستم و مـن از ((ابـن مـسيّب )) (رئيس مدينه )سخن به ميان آوردم و بسيار مى شد كه من درباره ابن مسيّب نزد آن حضرت سخن مى گفتم ،وقتى كه سخنم تمام شد، فرمود:((به گمانم هنوز افطار نكرده اى ؟)).عـرض كـردم : آرى افـطـار نكرده ام . غذايى طلبيد و جلو من گذارد و به غلامش دستور داد كه باهم آن غذا را بخوريم ، من و آن غلام از آن غذا خورديم ، وقتى كه دست از غذا كشيديم ، فرمود:

((تشك را بلند كن و آنچه در زير آن است براى خود بردار)).تـشك را بلند كردم و دينارهايى ديدم ، آنها را برداشتم و در آستين خود گذاردم (يعنى در جيب آستينم نهادم ) سپس امام رضا (عليه السلام ) به چهار نفر از غلامان خود دستور داد كه همراه من باشند تا مرا به خانه ام برسانند.بـه امـام رضـا (عـليـه السـلام ) عـرض كـردم : فدايت گردم ! قراولان ((ابن مسيب )) (امير مدينه )در راه هستند و من دوست ندارم آنان مرا با غلامان شما بنگرند.فـرمـود:((راسـت گـفتى ، خدا تو را به راه راست هدايت كند))، به غلامان فرمود:((همراه من بـيايند و هركجا كه من خواستم ، برگردند)) غلامان همراه من آمدند، وقتى كه نزديك خانه ام رسـيدم و اطمينان يافتم ، آنان را برگرداندم ، سپس به خانه ام رفتم (شب بود) چراغ خـواسـتـم ،چـراغ آوردند به دينارها نگاه كردم ، ديدم 48 دينار است و آن مرد طلبكار، 28 ديـنـار از من طلب داشت ودر ميان آن دينارها، يك دينار بود كه مى درخشيد، آن را نزديك نور چـراغ بـردم ديـدم روى آن با خط روشن نوشته است :((آن مرد، 28 دينار از تو طلب دارد، بقيه دينارها مال خودت باشد)). سـوگـنـد بـه خـدا! خـودم نمى دانستم (و فراموش كرده بودم ) كه او چقدر از من طلب دارد. روايـات در ايـن راسـتا بسيار است كه شرح و نقل آنها در اين كتاب كه بنايش بر اختصار است بهطول مى انجامد.

ماجراى شهادت حضرت رضـا (ع )

وقـتـى كـه حـضـرت رضـا (عـليـه السـلام ) بـه سـال دويـسـت هـجـرى ، به دعوت ماءمون نـاگـزيـراز مـديـنـه بـه خـراسـان آمـد، حـدود سـه سال آخر عمرش را در دستگاه ماءمون (هفتمين خليفه عبّاسى گذراند).حـضرت رضا (عليه السلام ) در خلوت ، ماءمون را بسيار موعظه و نصيحت مى كرد و او را از عذاب خدا مى ترساند و ارتكاب خلاف را از او زشت مى شمرد و ماءمون در ظاهر، گفتار امـام رضـا (عـليـه لسـلام ) را مـى پـذيـرفـت ولى در بـاطن آن را نمى پسنديد و برايش سنگين و دشوار بود.روزى حضرت رضا (عليه السلام ) نزد ماءمون آمد و ديد او وضو مى گيرد ولى غلامش آب به دستاو مى ريزد و او را در وضو گرفتن كمك مى كند.امام رضا (عليه السلام ) به او فرمود:((در پرستش خدا كسى را شريك قرار مده )).مـاءمـون آن غلام را رد كرد و خودش آب ريخت و وضو گرفت ، ولى اين سخن حضرت رضا (عـليـهالسلام ) موجب شد كه خشم و كينه ماءمون به آن حضرت زياد شود (چرا كه ماءمون يـك عـنـصرمتكبّر و خودخواه بود و اينگونه گفتار به دماغش برمى خورد) اين از يك سو و از سـوى ديـگـر،هـرگـاه مـاءمـون در حـضـور حـضـرت رضـا (عـليـه السـلام ) از فـضـل بـن سـهـل و حـسن بن سهل سخن به ميان مى آورد، امام رضا (عليه السـلام ) بـديـهـاى آن دو را بـه مـاءمـون گـوشزد مى كردو ماءمون را از گوش دادن به پيشنهادهاى فضل و حسن ، نهى مى نمود.فـضـل بن سهل و حسن بن سهل ، موضعگيرى حضرت رضا (عليه السلام ) را فهميدند، از آن پـس مـكـرّر به گوش ماءمون مى خواندند و او را بر ضدّ امام رضا (عليه السلام ) مى شـورانـدنـد، مـثـلاً تـوجّه همگانى مردم را به امام رضا (عليه السلام ) به عنوان يك خطر جدّى براى براندازى حكومت  ماءمون قلمداد مى كردند و ماءمون (خودخواه ) را وامى داشتند كه از حضرت رضا (عليه السلام ) فاصله بگيرد و كار به جايى رسيد كه آن دو (سالوس خـائن ) راءى مـاءمـون را نـسبت به حضرت رضا (عليه السلام ) دگرگون ساختند و او را آنچنان كردند كه تصميم به كشتن حضرت رضا (عليه السلام ) گرفت .

تا روزى امام رضا (عليه السلام ) با ماءمون غذايى خوردند، امام رضا (عليه السلام ) از آن غذا بيمارشد و ماءمون نيز خود را به بيمارى زد.

جريان شهادت حضرت رضا (عليه السلام ) از زبان عبداللّه بن بشير

((عـبـداللّه بـن بـشـيـر)) (يـكـى از غلامان ماءمون ) مى گويد: ماءمون به من دستور داد كه نـاخـنهاى خود را بلند كنم و اين كار را براى خودم عادى نمايم و آن را به هيچ كس نگويم مـن ايـن

كـار را انـجـام دادم سـپس ماءمون مرا طلبيد، چيزى شبيه تمرهندى به من داد و به من گـفـت : ايـن را بـا دسـتـهـايـت خـمـيـر كـن و بـه هـمـه دسـتـت بمال و من چنين كردم و سپس  ماءمون مرا ترك كرد و به عيادت حضرت رضا (عليه السلام ) رفت ، پرسيد حالت چطور است ؟ امام رضا (عليه السلام ) فرمود:((اميد سلامتى دارم )). مـاءمـون گـفـت : مـن هـم بـحـمـداللّه امـروز حـالم خـوب شـده است ، آيا هيچيك از پرستاران و خدمتكاران امروز نزد شما آمده اند؟ امـام رضـا (عليه السلام ) فرمود:((نه ، نيامده اند)). ماءمون خشمگين شد و بر سر غلامان فرياد زد (كه چرا به خدمتگزارى از آن حضرت نپرداخته ايد). عـبداللّه بن بشير در ادامه سخن مى گويد: سپس ماءمون به من دستور داد و گفت : براى ما انار بياور، چند انار آوردم ، گفت هم اكنون با دست خود (كه به زهر تمر هندى آلوده بود) آب اين انارها را با فشار دست بگير، من چنين كردم ، ماءمون آن آب انار آنچنانى را با دست خـود بـه حـضـرت رضـا (عـليـه السـلام ) (كـه در بـسـتـر بـيـمـارى در حـال بـهـبـودى بـود) خـورانـيـد و همان موجب مسموميّت امام رضا (عليه السلام ) شده و سبب شـهـادت آن حضرت گرديد، او پس از خوردن آن آب انار دو روز بيشتر زنده نماند و سپس از دنيا رفت .

جريان شهادت از زبان اباصلت و محمّد بن جهم

((ابـاصـلت هـروى )) مـى گـويـد: وقتى كه ماءمون نزد امام رضا (عليه السلام ) بيرون رفـت ، مـن بـه حـضـور آن حـضرت رسيدم ، به من فرمود:((يا اَباصَلْتِ! قَدْ فَعَلُوها؛ اى ابـاصـلت ! آنـهـا كار خود را (يعنى مسموم كردن را) انجام دادند))، و در اين هنگام زبان آن حضرت به ذكر توحيد و شكر و حمد  خدا، گويا بود.((محمّد بن جهم )) مى گويد: حضرت رضا (عليه السلام ) انگور را دوست داشت ، مقدارى از انـگـور را آمـاده كـردنـد و چند روز در جاى حبه هاى انگور، سوزنهاى زهرآلود، وارد كردند وقـتـى كـه دانـه هـاى انـگـور زهـرآگين شد، آن سوزنها را بيرون آوردند و همان دانه هاى انگور را نزد آن حضرت گذاردند، آن بزرگوار كه در بستر بيمارى بود، آن انگورها را خورد و سپس به شهادت رسيد.

و گـويـنـد مـسـمـوم نـمـودن آن حـضـرت بـسـيـار زيـركـانـه و دقـيـق (بـا كمال پنهانكارى بود تا كسى نفهمد) انجام گرفت .

رياكارى ماءمون بعد از شهادت حضرت رضا (ع )

پـس از شـهـادت حضرت رضا (عليه السلام ) ماءمون يك شبانه روز خبر آن را پوشاند و فـاش نـكـرد، سـپـس ((مـحمّد بن جعفر)) (عموى حضرت رضا (عليه السلام ) ) و جماعتى از دودمـان ابـوطـالب (عـليـه السلام ) را كه در خراسان بودند، طلبيد و خبر وفات حضرت رضـا (عـليـه السلام ) را به آنان داد و خودش گريه كرد و بسيار بيتابى نمود و اندوه شـديـد خـود را ابـراز كـرد و سـپـس جـنازه آن حضرت را به طور صحيح و سالم به آنان نشان داد، آنگاه به آن جنازه رو كرد و گفت :

((بـرادرم ! بـراى مـن طـاقـت فـرسـاسـت كـه تـو را در ايـن حال بنگرم ، من اميد آن را داشتم كه قبل از تو بميرم ، ولى خواست خدا اين بود!)).

سـپـس دسـتـور داد جـسـد آن حـضـرت را غـسـل دادنـد و كـفـن و حـنـوط نـمـودنـد و بـه دنـبـال جنازه آن حضرت راه افتاد و جنازه را تا همانجا كه هم اكنون محلّ قبر شريف حضرت رضـا (عـليـه السـلام ) اسـت مـشـايـعـت كـرد و هـمـانـجـا آن را بـه خـاك سـپـرد. آن محل ، خانه ((حميد بن قحطبه )) (يكى از رجال دربار هارون ) بود كه در قريه اى به نام ((سـنـابـاد)) نـزديـك ((نـوقـان )) در سـرزمين ((طوس )) قرار داشت ، و قبر هارون الرّشيد (پنجمين خليفه عبّاسى ) در آنجا بود. مرقد مطهّر حضرت رضا (عليه السلام ) را در جانب قبله قبر هارون ، قرار دادند.

فرزندان حضرت رضا (ع )

حـضـرت رضـا (عليه السلام ) درگذشت ، ولى فرزندى براى او سراغ نداريم ، جز يك پسر كه همان امام بعد از اوست ؛ يعنى ((ابوجعفر محمد بن على (عليه السلام ) (امام نهم ) كـه هـنـگـام وفـات حـضـرت رضـا (عـليـه السـلام ) هـفـت سال و چند ماه داشت )).


برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 1 دی 1393برچسب:, | 17:38 | نویسنده : اصغر نوربخش |

 

 

 

شبی از راه رسید که دلهای عاشقان را به تاریکی کوچه های غربت وتنهایی مدینه مهمان کرد  .وسوز غم جان کاه از دست دادن نبی مکرم اسلام را با  استماع  خاطرات که بین حضرتش با علی وفاطمه دست به دست و نقل میشد . دلها رابه ژرفای دریای عمیق رخداد حزین بی کسی ها برد مرور خاطرات تلخ وغمناک پیامبر که بانا له های حزین ام ابیها همراه بود وگاه نیربا بیان نمونه های  که گویا رخدادی مانند فتح مکه را برای پیامبر  اسلام تداعی می کرد تبسمی بر رخسار نازنین رسول خوبیها می نشاند که با نیم تبسمهای تلخ وسرشار از دلهره  ام ابیها همراهی میشد این گذشت تا اینکه به نقطه پایان رسید وبیان موضوعی فهوای دگرگونی تاریخ در عداوت با آل الله از لسان پیام آور مهر ومهربانی  سروده شد  واز تلخ ترین شائبه تاریخ  پرده برداشت .تا دل علی خون شود ودل دوستداران علی رابسوزاند . هرچند که شادی دختر را در کنار پدر درحال احتزار بر انگیخت .

آری سرانجام روح بلند آخرین پیشگامان ترویج توحید  وپیشوایان رسالت به ملکوت اعلی پیوست تا فضای دلهای سوخته را غرق حزن وماتم سازد و...

وامااین واقعه با رها  تکرار شد اما این بار ها زینب قائم مقامی شایسته برای مادر بود که نه به وصال بلکه به صبر بشارت داده شده بود تا از حزن انگیز ترین اتفاقات روزگار یک به یک پرده برداری کند ،از غم جانکاه مادر گرفته ،تا شهادت مولا تا واقعه عظمای کربلا و...،او بود که ندای انکسر ظهری را شنید ، واوبود که داغ لاله ها را یک به یک دید تا تاریخ او را ام المصائب نام نهادند و...

اما در میان این رخدادها میشود گفت   28 صفری دیگر وتکرار تلخ قراری دیگر ،خواهری بود به نام زینب  وبرادری بنام امام حسن ،تشت بود و باز دلهره ونگاه بود وباز تلخی ، زهر جفا بود وباز کینه ،که دل زینب وعشاق را خون کرد تا تکه تکه های  جگر زینب را در تشت خون آلود برادر ببیند . وزینب باز هم یکبار دیگر بمیرد .خاطرات کوچه چرا تمامی ندارد .اشکهای غربت مدینه چرا امان نمی دهد اینبار خاطرات کوچه ودر سوخته و گوش وگوشواره وصورت نیلی از ضرب سیلی و و...... هر کدام یکبار زینب را از دنیا میبرد وباز مصلحت حق به بازگشت است وصبر وصبر.....

اما امشب اشک امانمان رابرید چه شبی بود امشب  بود داغ دل ،سوز جگر ،آتش وآه وفریاد ،بی کسی وغم وملال ،گلایه های بی زوال وناله های در چاه ، غریبی بیت الاحزان ، قافله های بی نشان ،واما آه آه آه از غربت آه از غربت که امروز هم  امتداد دستان ناپاک پر های کبوتران حرمتان را در خاک می کشند . امان از غربت آل الله ، آقای کریم ما در خانه خویش نیز غریب بود . بمیرم آقا که حتی به پیکر بی جان شما هم رحم نکردند .

ندای غریبی که با سوز شیدایی ذاکران اهل دل حاج مهدی لطفی وحاج هومن میرانشاهی  وبا ناله های حزین وامحمدا ووا حسنا همراه شد مهر شیفتگی را در وادی قلبها  به یاد گار گذاشت تا این التهاب تاریخی در فراسوی نگاه خدا باوران معنا شود ودلهای ما خاکیان را به پرهای افلاکیان گره زند ......

خاک پر کبوتران حریمتان طوطیای چشمان من است .

التماس دعا


برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 30 آذر 1393برچسب:, | 1:9 | نویسنده : اصغر نوربخش |

شهادت دومین اختر تابناک امامت وولایت حضرت امام حسن علیها سلام تسلیت باد 

 

کاش امام حسن(علیه السلام) مانند مادرش مخفیانه تشییع می شد

حسن بن علی بن ابیطالب علیهم السلام در زمان خویش عابدترین، زاهدترین و برترین مردم بود. هرگاه او به حج می‌رفت پیاده مسیر حج را طی می‌نمود و برخی از زمان‌ها با پای برهنه به سمت مکه می‌رفت. هنگامی که یاد مرگ می‌افتاد گریه می‌نمود و زمانی که قبر را متذکر می‌شد، اشک از دیدگانش جاری می‌شد و هنگامی که مبعوث شدن از قبر و زمان حشر را یاد می‌کرد منقلب می‌شد و هنگامی که ایستادن در مقابل خداوند را یاد می‌کرد ناله می‌زد و از هوش می‌رفت.
هر زمانی که به نماز می‌ایستاد اعضای بدنش در مقابل خداوند متعال به لرزه می‌افتاد. او هیچ گاه قرآن تلاوت نمی‌کرد الا اینکه وقتی به «یا ایها الذین آمنوا» می‌رسید؛ می‌فرمود «لبیک اللهم لبیک» در هر حالی از احوال ذاکر خداوند متعال بود. او صادق‌ترین مردم بود و فصیح‌ترین ایشان...........


برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 29 آذر 1393برچسب:, | 17:19 | نویسنده : اصغر نوربخش |

رحلت جانسوز پیام آور مهر ومهربانی حضرت ختمی مرتبت بر مسلمانان جهان تسلیت باد




پیامبر یک حقیقت جاری است در جریان زمان؛ یک حقیقت جاری که پیامش همیشه نامکرر است و همواره شنیده خواهد شد:در مأذنه های معنویت، در معابد شرق، در غارهای تفکر.

حتی در خانه های طاغوت و در بتکده های درون و برون، فریاد توحید شنیده خواهد شد.
پیامبر یک سرمشق تحریف ناپذیر است که رنگ و بویش کهنه نخواهد شد.
تا انسان انسان است و تا دنیا، دنیا، به تازگی خویش خواهد ماند و در جوشش سیال فهم ها و اندیشه ها، خلوص خویش را حفظ خواهد کرد.
پیامبر، یک صدای نامیراست که سکوت شرمگین دروغ ها و مغالطه ها، ارزش آن را کم نخواهد کرد و پرده ناسپاسی ها، از حقیقت و راستی آن نخواهد کاست.


پیامبر، یک قرآن به تمام معنی است که در جاهلیت جدید، منادی دعوت به آیه های تفکر و اندیشیدن است.تا همیشه وام دار پیامبری ات هستیم  نفس های آتشین تو، در کلمه کلمه معجزه جاویدانت تا همیشه زنده است و «کلام» ـ که اعجاز توست ـ هر بار با زبانی دیگر و بیانی دیگر، خوانده می شود و اوج می گیرد.
کلام تو که همان کلام الهی است، همچون چشمه ای لایتناهی است و هنوز بر دشت های دور و کویر خشک جان های مرده نازل می شود.

هنوز صدای «إِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذیِ خَلَقَ» است که می آید و در غارهای تفکر مشتاقان، ندای عرش را برمی انگیزد.
هنوز صدای «اِقْرَأْ وَ رَبُّکَ الاْءَکْرَم»، دیدگان حقیقت طلب را به خوانش صحیفه های رحمت فرامی خواند و دست های شکرگزار را به نوشتن کتیبه های تفسیر.پیامبر خواهد رفت، ولی هر باره هزاران جان تحول یافته مثل پیامبر خواهند آمد و هزاران بار دیگر نغمه های الهام، دهان به  دهان تکثیر خواهد شد.

آری ...

مردی از دنیا می رود که دنیا، چشم انتظارش بود تا بیاید و دایره نبوت را در افق باز چشم هایش، به پایان برساند؛ مردی که دنیا چشم انتظارش نشست تا نقطه بگذارد بر انتهای سطر پیامبری و نامه رسالت را مُهر بنگارد با نقش نگین   خاتمیت.
مردی از دنیا می رود که آخرت را همچون پنجره ای دیگر بر نگاه های بشر گشود، تا بنگرند، تا بدانند که ساحل نشینان دنیا را روزنه ای هست که می تواند به دریای آخرت برساندشان؛ مردی که دنیا و آخرت را همچون دو چشم در کنار هم، همچون دو بال برای یک پرنده به تصویر کشید؛ مردی که دست های دنیا و آخرت را در دست هم گذاشت.
مردی از دنیا می رود که انسان ها را گره زد به وظیفه خویش؛ مردی که زیر بازوی عقل را گرفت تا برخیزد، مرهم بر زخمهای معنویت نهاد تا جان بگیرد و ایمان را همچون شعله ای همواره سوزان، در چراغدان جان و روان آدمی برافروخت تا از تیرگی ها نهراسد و در تاریکی ها نمیرد.

 


برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 29 آذر 1393برچسب:, | 16:48 | نویسنده : اصغر نوربخش |

 

مسلم بن عقیل(ع),زندگی نامه مسلم بن عقیل(ع),شهادت مسلم بن عقیل(ع)

 


روزشمار حرکت حضرت مسلم به کوفه تا شهادت
15 رمضان 60: رسیدن هزاران نامه دعوت به دست امام،سپس فرستادن مسلم بن‏ عقیل به کوفه برای بررسی اوضاع
5 شوال 60: ورود مسلم بن عقیل به کوفه،استقبال مردم از وی و شروع آنان به بیعت
11 ذی قعده 60: نامه نوشتن مسلم بن عقیل از کوفه به امام حسین و فراخوانی به ‏آمدن به کوفه


8 ذی حجه 60: دستگیری هانی،سپس شهادت او، خروج مسلم بن عقیل در کوفه با چهار هزار نفر،سپس پراکندگی‏ آنان از دور مسلم و تنها ماندن او و مخفی شدن در خانه طوعه. تبدیل کردن امام حسین‏«ع‏» حج را به عمره در مکه، ایراد خطبه برای مردم و خروج از مکه همراه با 82 نفر از افرادخانواده و یاران به طرف کوفه.
9 ذی حجه 60: درگیری مسلم با کوفیان،سپس دستگیری او و شهادت مسلم بر بام‏ دار الاماره کوفه

 

شناسنامه مسلم بن عقیل علیه السلام
جناب مسلم بن عقیل بن ابی‌طالب بن عبدالمطلب بن هاشم برادرزاده حضرت علی علیه السلام است. مسلم همسر رقیه دختر حضرت علی علیه السلام است که مادرش کلبیه بود. وی  به سال 60 ه.ق شهید گشت و از اجله بنی‌هاشم و کسی است که سید الشهداء او را به لقب ثقه ملقب فرموده. وی صاحب رأی و علم و شجاعت بوده و در مکه اقامت داشت.

چون مردم کوفه اطاعت خود را نسبت به امام حسین علیه السلام اعلام داشتند. حسین بن علی او را روانه کوفه ساخت که به نام آن حضرت از اهالی کوفه بیعت بگیرد. اما یزید، عبیدالله بن زیاد را به حکومت کوفه فرستاد و عبیدالله مردم را از بیعت حسین علیه السلام منع و آنان را متفرق کرد و مسلم را به شهادت رساند.

 

مسلم بن عقیل(ع),زندگی نامه مسلم بن عقیل(ع),شهادت مسلم بن عقیل(ع)

 

نامه های کوفیان
زمانی که دوازده هزار نامه با بيش از بيست و دو هزار امضا از طرف کوفيان به دست امام حسين عليه ‏السلام رسيد، آن حضرت تصميم گرفت به نامه ‏های ايشان پاسخ دهد. از اين رو، نماينده ‏ای از طرف خود برای بررسی اوضاع و سنجش روحيه مردم به کوفه فرستاد. به اين منظور، نامه ‏ای برای ايشان نوشت و مسلم بن عقيل، عموزاده و شوهرخواهر خويش را به عنوان سفير و نماينده به کوفه فرستاد.


مأموريت خطير مسلم در سفر به کوفه، تحقيق درباره اين بود که آيا عموم بزرگان و خردمندان شهر، آماده پشتيبانی از امام حسين عليه ‏السلام و عمل به نامه ‏هايی که نوشته‏ اند هستند يا نه؟ مسلم شبانه وارد کوفه شده، به منزل يکی از شيعيان مخلص رفت. خبر ورود مسلم در شهر طنين ‏انداز گرديد و شيعيان نزد او رفت و آمد و با امام عليه ‏السلام بيعت می ‏کردند. در تاريخ آمده که دوازده، هجده و يا به نقل از ابن کثير، چهل هزار نفر با مسلم بيعت نمودند.


نامه مسلم در کوفه به امام حسین علیه السلام
مسلم پس از چهل روز بررسی اوضاع کوفه، نامه‏ ای به اين مضمون به امام حسين عليه‏ السلام نوشت: «آنچه می ‏گويم حقيقت است. اکثريت قريب به اتفاق مردم کوفه آماده پشتيبانی شما هستند؛ فورا به کوفه حرکت کنيد».  امام  که از احساسات عميق کوفيان با خبر شده بود، تصميم گرفت به سوی اين شهر حرکت کند.


ورود ابن زیاد به کوفه
ابن زياد به همراه پانصد نفر از مردم بصره، در لباس مبدّل و با سر و صورت پوشيده وارد کوفه شد. مردم که شنيده بودند امام عليه ‏السلام به سوی آنان حرکت کرده، با ديدن عبيداللّه‏ گمان کردند آن حضرت وارد کوفه شده است. لذا در اطراف مرکبش جمع شده، با احساسات گرم و فراوان به او خير مقدم گفتند. پسر زياد هم پاسخی نمی ‏داد و همچنان به سوی دارالاماره پيش می ‏رفت تا به آنجا رسيد. نعمان بن بشير(حاکم کوفه) که گمان می ‏کرد او امام حسين عليه ‏السلام است، دستور داد درهای قصر را ببندند و خود از بالای قصر صدا زد: از اينجا دور شو.

من حکومت را به تو نمی ‏دهم و قصد جنگ نيز با تو ندارم. ابن زياد جواب داد: در را باز کن. در اين لحظه مردی که پشت سر او بود صدايش را شنيد و به مردم گفت: او حسين عليه‏ السلام نيست، پسر مرجانه است. نعمان در را گشود و عبيداللّه‏ به راحتی وارد دارالاماره کوفه شد و مردم نيز پراکنده گشتند.

 

هانی بن عروه
مسلم می ‏دانست دير يا زود عبيداللّه‏ کوچه به کوچه و خانه به خانه به دنبال او خواهد گشت و درصدد دستگيری و قتل او بر خواهد آمد. لذا تصميم گرفت جای خود را عوض کند و به خانه کسی برود که نيروی بيشتری در کوفه دارد، تا بتواند از نفوذ و قدرت او برای ادامه کار و مبارزه با حکومت ستمگر استفاده کند. به همين منظور خانه هانی بن عروه را برگزيد و هانی نيز به رسم جوان‏مردی، به او پناه داد. هانی بن عروه، از بزرگان کوفه و اعيان شيعه بوده، از اصحاب پيامبر (ص) به شمار می ‏آيد.


دستگیری هانی
پس از آنکه ابن زياد از مخفی‏گاه مسلم به دست غلام خود باخبر شد، درصدد برآمد با زر و زور و تزوير، ميزبان او، هانی را دستگير کرده، زمينه را برای دستگيری مسلم و ديگر بزرگان فراهم سازد. هانی که ميزبان مسلم بود، می ‏دانست عبيداللّه‏ قصد دستگيری او را دارد. لذا بيماری را بهانه کرده، از رفتن به مجلس او خودداری می ‏کرد. ابن زياد چند نفر را طلبيد و نزد هانی فرستاد.

 

آنان سرانجام هانی را نزد ابن زياد بردند. ابن زياد با ديدن هانی به او گفت که با پای خويش به سوی مرگ آمده است و درباره مسلم از او پرسيد. هانی منکر پناه دادن به مسلم شد. در اين هنگام عبيداللّه‏ معقل، غلام خود را صدا زد و هانی با ديدن او، دانست که انکار سودی ندارد. عبيداللّه‏ با تازيانه بر سر و صورت هانی زد و صورت و محاسنش را از خونش رنگين نمود، سپس دستور داد او را زندانی کنند.


طوعه زنی جوانمرد
مسلم، غريب و تنها در کوچه‏ های کوفه می ‏گشت. نمی ‏دانست کجا برود. افزون بر تنهايی، هر لحظه بيم آن می ‏رفت او را دستگير کرده، به شهادت برسانند. به ناگاه در کوچه ‏ای، زنی را ديد که بر درِ خانه ايستاده است. تشنگی بر مسلم غلبه کرد. نزد آن زن رفته، آبی طلبيد. زن که طوعه نام داشت، کاسه آبی برای مسلم آورد. مسلم بعد از آشاميدن آب همانجا نشست. طوعه ظرف آب را به خانه برد و بعد از لحظاتی بازگشت و ديد که مرد از آنجا نرفته است. به او گفت: ای بنده خدا! برخيز و به خانه خود، نزد همسر و فرزندانت برو و دوباره تکرار کرد و بار سوم، نشستنِ مسلم را بر در خانه‏ اش حلال ندانست.

مسلم از جای خويش برخاست و چنين گفت: من در اين شهر کسی را ندارم که ياری ‏ام کند. طوعه پرسيد: مگر تو کيستی؟ و پاسخ شنيد: من مسلم بن عقيل هستم. طوعه که از دوستداران خاندان پيامبر (ص) بود، در خانه را به روی مسلم گشود و از او پذيرايی کرد.


سخنان عبيداللّه‏ برای دستگيری مسلم
با آنکه مسلم تنها شده بود، ولی باز عبيداللّه‏ از ترس او و يارانش از قصر بيرون نمی ‏آمد. لذا به افراد خويش دستور داد همه جای مسجد را بگردند تا مبادا مسلم در آنجا مخفی شده باشد. آنان نيز همه مسجد را زير و رو کردند و مطمئن شدند که مسلم و يارانش آنجا نيستند. سپس عبيداللّه‏ وارد مسجد شد، بزرگان کوفه را احضار کرد و گفت: «هر کس که مسلم در خانه او پيدا شود و او خبر ندهد، جان و مالش بر ديگران حلال است و هر کس او را نزد ما بياورد، به اندازه ديه ‏اش پول خواهد گرفت».

تهديد و تطميع عبيداللّه‏ کارساز شد و بلال، فرزند طوعه، به دليل ترس و به طمع رسيدن به جايزه، صبح زود وارد قصر شده، مخفی‏گاه مسلم را لو داد. عبيداللّه‏ با شنيدن اين خبر، به محمد بن اشعث دستور داد به همراه هفتاد نفر مسلم را دستگير کنند.

 

مسلم بن عقیل(ع),زندگی نامه مسلم بن عقیل(ع),شهادت مسلم بن عقیل(ع)

 

امان دادن به مسلم و دستگيری او
مسلم در درگيری با سربازان عبيداللّه‏، حدود 45 نفر از آنان را از پای درآورد تا آنکه ضربه شمشيری صورتش را دريد. با اينکه مسلم زخمی بود، باز هم کسی يارای مقابله با او را نداشت. آنان بر پشت بام‏ها رفته و سنگ و چوب بر سر مسلم ريختند و دسته‏ های نی را آتش زده بر روی او انداختند. ولی مسلم دست از جدال برنمی ‏داشت و بر آنها يورش می ‏برد.

 

وقتی ابن اشعث به آسانی نمی ‏تواند مسلم را دستگير کند، دست به نيرنگ زد و گفت: ای مسلم! چرا خود را به کشتن می ‏دهی؟ ما به تو امان می ‏دهيم و ابن ‏زياد تو را نخواهد کشت. مسلم جواب داد: چه اعتمادی به امان شما عهدشکنان است؟ ابن اشعث بار ديگر امان دادنش را تکرار کرد و اين بار مسلم به دليل زخم‏هايی که برداشته و ضعفی که در اثر آنها بر او چيره شده بود، تن به امان داد. مرکبی آورده مسلم را دست بسته بر آن سوار کردند و نزد عبيداللّه‏ بردند.

شهادت حضرت مسلم
کشتن مسلم را به «بکربن حمران احمری‏» سپردند، کسی که در درگيريها از ناحيه سر و شانه با شمشير مسلم‏ بن عقيل مجروح شده بود. مامور شد که مسلم را به بام «دارالاماره‏» ببرد و گردنش را بزند و پيکرش را بر زمين اندازد.
مسلم را به بالای دارالاماره می ‏بردند، در حالی که نام خدا بر زبانش بود، تکبير می ‏گفت، خدا را تسبيح می ‏کرد و بر پيامبر خدا و فرشتگان الهی درود می ‏فرستاد و می ‏گفت: خدايا! تو خود ميان ما و اين فريبکاران نيرنگ‏ باز که دست از ياری ما کشيدند، حکم کن!


جمعيتی فراوان، بيرون کاخ، در انتظار فرجام اين برنامه بودند. مسلم را رو به بازار کفاشان نشاندند. با ضربت‏ شمشير، سر از بدنش جدا کردند، و... پيکر خونين اين شهيد آزاده و شجاع را از آن بالا به پايين انداختند و مردم نيز هلهله و سروصدای زيادی به پا کردند.


برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 27 آذر 1393برچسب:, | 21:14 | نویسنده : اصغر نوربخش |

 

بسم الله الرحمن الرحيم

اين وصيت حسين‌بي‌علي است به برادرش محمد حنفيه. حسين گواهي مي‌دهد به توحيد و يگانگي خداوند و اين که براي خدا شريکي نيست و محمد (ص) بنده و فرستاده اوست و آئين حق ( اسلام ) را از سوي خدا ( براي جهانيان ) آورده است و شهادت مي‌دهد که بهشت و دوزخ حق است و روز جزا بدون شک به وقوع خواهد پيوست و خداوند همه انسان‌ها را در چنين روزي زنده خواهد نمود.
امام در وصيت نامه‌اش پس از بيان عقيده خويش درباره توحيد و نبوت و معاد، هدف خود را از اين سفر اين چنين بيان نمود:
« من نه از روي خودخواهي و يا براي خوشگذراني و نه براي فساد و ستمگري از شهر خود بيرون آمدم؛ بلکه هدف من از اين سفر، امر به معروف و نهي از منکر و خواسته‌ام از اين حرکت، اصلاح مفاسد امت و احياي سنت و قانون جدّم، رسول خدا (ص) و راه و رسم پدرم، علي ‌بن ‌ابيطالب (ع) است. پس هر کس اين حقيقت را از من بپذيرد ( و از من پيروي کند ) راه خدا را پذيرفته است و هر کس رد کند ( و از من پيروي نکند ) من با صبر و استقامت ( راه خود را ) را در پيش خواهم گرفت تا خداوند در ميان من و بني‌اميه حکم کند که او بهترين حاکم است.
و برادر ! اين است وصيت من به تو و توفيق از طرف خداست. بر او توکل مي‌کنم و برگشتم به سوي اوست. »

 

 


برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 27 آذر 1393برچسب:, | 21:4 | نویسنده : اصغر نوربخش |

زندگینامه سبط خلف امام مجتبی حضرت قاسم ابن حسن (ع)

 

حضرت قاسم بن الحسن ‏عليه السلام فرزند امام حسن مجتبى ‏عليه السلام است در مورد تاريخ ولادت ايشان اطلاع دقيقى در دست نيست ولى عموما در پنجم رمضان شهرت يافته است. مادر او بانويى بزرگوار به نام ام ولد است كه نام ايشان نجمه بوده است. حضرت قاسم‏ عليه السلام حدود 2-3 سال قبل از شهادت پدر بزرگوارش ديده به جهان گشود. از اين رو با عموى مهربان خويش حضرت اباعبدالله الحسين‏ عليه السلام خو گرفته بود. و در دامان امام حسين ‏عليه السلام پرورش يافت. ظاهراً شكل و شمايل ظاهرى و خصوصيات ديگر حضرت قاسم ‏عليه السلام شباهت بسيارى به پدر بزرگوارش امام حسن ‏عليه السلام داشته به گونه ‏اى كه امام حسين ‏عليه السلام با ديدار او از برادر محبوب خويش ياد مى ‏كرد و فرزند برادرش را در آغوش مى‏ گرفت و نوازش مى ‏كرد. چهره ‏ى آن حضرت چنان زيبا و دل ‏انگيز بود كه او را به پاره‏ ى ماه يا ستاره‏ ى زيبا تشبيه كردند .

 

 

در سال 50 ( ه.ق ) وقتی کار سمّ جعده ملعونه( همسر امام حسن (ع) ) به آنجا کشید که پاره های جگر امام در اثر آن، از دهان مبارکش، بیرون آمد، در لحظه های آخر، امام حسن ( ع ) همه اهل و عیال خود را به امام حسین (ع) واگذاشت. یکی از فرزندان امام حسن (ع) که در این لحظات، شاهد ماجرا بود و چشم از چشم عمو، بر نمی داشت، قاسم (ع) بود. کودکی که حدود سه بهار از عمر شریفش سپری نگردیده بود.


با نقشه ای که معاویه بن ابوسفیان کشید تا یزید را به جای خود بنشاند، حضرت حسین (ع)، برای بیعت نکردن با یزید مجبور به ترک مدینه شد. در قافله ای که به سوی حجاز رهسپار بود، اهل و عیال امام مجتبی (ع) هم بودند. مکه، برای امام حسین (ع) امن نبود بنابراین بر اساس نامه دعوت کوفیان – که مسلم بن عقیل (ع) هم آن را تایید کرده بود روز هشتم ذیحجه که حجاج، در تدارک رفتن به عرفات بودند، از مکه بیرون آمد.


کار کاروان سرگردان حسینی به کربلا کشید و در محاصره قرار گرفت تا شب عاشورا فرا رسید.

 

اینک قاسم بن الحسن (ع)، سیزده ساله شده و در مدتی که پدرش را از دست داده بود، امام حسین (ع) چنان در تربیت قاسم کوشیده و با او انس داشت که او را (یا بنیّ) ( ای پسرکم ) خطاب می کرد.


ابوحمزه ثمالی (ره) می گوید، از حضرت زین العابدین (ع) شنیدم که می فرمود: چون شب عاشورا فرا رسید، پدرم تمامی اصحاب و یاران خود را جمع کرد و به آن ها فرمود: ای یاران و پیروان من، تاریکی شب را مرکب خود قرار داده و جان خود را نجات دهید که مطلوب این قوم ، جز من کسی نیست و ...


پس از امتناع آنان، آن حضرت فرمود: همانا فردا من کشته می شوم و همه کسانی که با من هستند، نیز کشته خواهند شد. و از شما احدی باقی نخواهد ماند ...
قاسم ابن الحسن (ع) که در این جمع حاضر بود، مشتاقانه پرسید: آیا من هم کشته خواهم شد.


امام حسین (ع) با محبتی پدرانه به او فرمود: یا بنیّ، کیف الموت عندک (پسرم، مرگ در نزد تو چگونه است؟)
و قاسم، بدون لحظه ای درنگ، پاسخ داد: یا عمّ احلی من العسل (عمو جان از عسل شیرین تر است.)


امام حسین (ع) هم فرمود: عمویت فدایت شود آری والله، تو یکی از مردانی هستی که در رکاب من به شهادت خواهی رسید.
روز عاشورا ، پس از آن که نوبت به قاسم ابن الحسن رسید، در خیمه ها ولوله ای دیگر بود و میدان رفتن او تماشایی.

 

ابومخنف به سندش از حميد بن مسلم (كه خبرنگار لشكر عمر بن سعد است ). روايت كرده كه گفت: از ميان همراهان حسين عليه السلام پسرى كه گويا پاره ماه بود به سوى لشکر شمر بيرون آمد، و شمشيرى در دست و پيراهن و جامه اى بر تن داشت و نعلينى بر پا كرده بود؟ بند يك از آن دو بريده شده بود، و فراموش نمى كنم كه آن نعل پای چپش بود.


عمرو بن سعيد بن نفيل ازدى كه او را ديد گفت : به خدا سوگند هم اكنون بر او حمله آرم . بدو گفتم : سبحان الله تو از اين كار چه مى خواهى ؟ همانهايى كه مى نگرى از هر سو اطرافشان را گرفته اند، تو را از كشتن او كفايت كنند، گفت : به خدا سوگند من شخصا بايد به او حمله كنم ، اين را گفت و بى درنگ بدان پسر حمله برد و شمشير را بر سرش فرود آورد، قاسم به رو درافتاد و فرياد زد: عمو جان ! و عموى خود را به يارى طلبيد.

 


حميد گويد: به خدا سوگند حسين (كه صداى او را شنيد) چون باز شكارى رسيد و لشكر دشمن را شكافت و به شتاب خود را به معركه رسانيد و چون شير خشمناكى حمله افكند و شمشيرش را حواله عمرو بن سعيد كرد، عمرو دست خود را سپر كرد، ابوعبدالله دستش را مرفق بيفكند و به يك سو رفت ، لشكر عمر بن سعد (براى رهايى آن پست خبيث ) هجوم آورده و او را از جلوى شمشير حسين عليه السلام به يك سو برده نجاتش دادند، ولى همان هجوم سواران سبب شد كه آن نتوانست خود را از زمين حركت دهد و زير دست و پاى اسبان لگد كوب گرديد و از اين جهان رخت بيرون كشيد - خدايش لعنت كند و دچار رسوايى محشرش گرداند.


گرد و غبار فرو نشست ، حسين عليه السلام را ديدم كه بالاى سر قاسم بود و او پاشنه پا بر زمين مى سود، در آن حال آن جناب مى فرمود: از رحمت حق به دور باشند گروهى كه تو را كشتند، و رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز قيامت درباره تو خصم ورزد و طرف آنها باشد.


سپس فرمود: به خدا سوگند ناگوار و گران است بر عموى تو كه او را بخوانى و پاسخت را ندهد، يا پاسخت بدهد ولى سودى به تو نبخشد، روزى است كه دشمنش بسيار و ياورش اندك است ، سپس قاسم را بر سينه گرفت و از زمين بلند كرد و گويا هم اكنون مى نگرم به پاهاى آن جوان كه بر زمين كشيده مى شد، و همچنان او را بياورند تا در كنار جسد فرزند على بن الحسين افكند. من پرسيدم : اين پسر كه بود؟ گفتند: قاسم ابن حسن بن على بن ابيطالب بود. صلوات الله عليهم اجمعين .

 


برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 26 آذر 1393برچسب:, | 12:26 | نویسنده : اصغر نوربخش |
.: Weblog Themes By SlideTheme :.